ده فیلم برترِ مهیج و روانشناختی در قرن ۲۱

ده فیلم برترِ مهیج و روانشناختی در قرن ۲۱

بین همه‌ی هنرها، سینما بزرگترین رشته است آن هم به این خاطر که ترکیبی از همه‌ی هنرهاست. یک فیلم خوب ساختاری پیچیده ارائه می‌دهد، شبکه‌ای متراکم و انبوه از لایه‌هایی که با همدیگر به‌طور یکپارچه و درهم‌تنیده عمل می‌کنند. به یک معنا، سینما عملکرد روانِ انسان را منعکس می‌کند. به همین دلیل، سینما شکلی ایدئال برای تعریف‌کردنِ مضامین روانشناختی است. خصیصه‌ی اصلیِ قصه‌گویی سینمایی نیز به همین قرار است: موضوعات معمولی‌ خسته‌کننده‌اند اما وقایعِ پیش‌بینی‌ناپذیر و نابهنجاری‌ها منشاء علاقه و باعث رغبت مخاطبان هستند. برخی از ژانرها بر همین ایده اتکا دارند. در تاریخ سینما، یک ژانر خاص نماینده‌ی تصویرسازی از انحرافات روانشناختی است: ژانر تریلر یا هیجان‌انگیز [thriller].

 www.persianpishraneh.com

۱۰- جزیره‌ی شاتر ( Shutter Island – مارتین اسکورسیزی)

اگر به سال ۲۰۱۰ برگردیم جزیره‌ی شاتر یکی از فیلم‌های سال بود بیش از همه سروصدا به پا کرد. با توجه به تیم برجسته‌ای که در پشت و جلوی دوربین در کنارِ مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی‌کاپریو جمع شده بودند، واکنش گسترده‌‌ی رسانه‌ای غافلگیرکننده نبود. اما از اینها گذشته، این فیلم اقتباس از رمان مبتکرانه‌ی دنیس لهان (۲۰۰۳) و یک اثر هیجان‌انگیزِ خوش‌ساخت با ژرفای روانشناختی بسیار است. یک مارشال آمریکایی به اسم تدی دنیلز و همکارش به جزیره شاتر می‌رسند که آسایشگاه و محل نگهداری مجرمانی با اختلالات روانی است. از خلال فرایند روایتی پی می‌بریم که ظاهرا عملکرد روانی ناهنجار این ساکنان جزیره تاثیری آزارنده بر دنیلز دارد. اکنون او مجبور است با نواحی پنهان ذهن و گذشته‌اش رویارو شود. جزیره شاتر فیلمی با جزئیات نمادین و اشارات استعاری بسیار است. همین اشارات باعث می‌شوند که ما بارها و بارها به تماشای فیلم بنشینیم. روایت این فیلم توازی‌ها و تناظرهای شایسته و جالبی با باشگاه مشت‌زنی [Fight Club] دیوید فینچر دارد. (در واقع، جزیره شاتر، به طرزی عالی از سبک روایت فینچری بهره می‌برد.) بعد از چند بار تماشای فیلم، جالب است که چطور تماشاگر در موقعیتِ مارشال ایالتی قرار می‌گیرد و تا نقطه‌ی اوج و گره‌گشایی نهایی به دنبال ارجاعات و نمادها می‌گردد. نقطه اوج فیلم را در ذهن مجسم کنید و به بیزاری آشکار دنیلز از آب بیندیشید. در صحنه‌ی افتتاحیه‌ی فیلم او ناگزیر است با دریازدگی‌اش دست و پنجه نرم کند و در صحنه‌ای دیگر وقتی دارد با یک بیمار زن مصاحبه می‌کند یک لیوان آب را از او دریغ می‌کند (مورد دوم اغلب به غلط به‌عنوان اشتباهی در تداوم فیلم به نقد کشیده شد). جزیره شاتر نمونه‌ای عالی از چشم‌انداز غرق‌شدن در قصه‌گوییِ سینمایی است. مخاطب در تمام مدت ۱۳۸ دقیقه‌ی فیلم، هم در لایه‌ی روایتی و هم در لایه‌ی صوتی‌تصویری، در جایگاه شخصیت اصلی قرار می‌گیرد. هیچ لحظه‌ای نیست که دنیلز در مرکزیت و کانونِ صحنه نباشد. صحنه‌ی افتتاحیه را به یاد آورید که دنیلز به آینه می‌نگرد. این زاویه به‌عنوان گشایش عالی فیلم عمل می‌کند، و مخاطب را در آینه قرار می‌دهد تا مستقیماً از چشمان شخصیت اصلی به وقایع بنگرد.

۹- ماشینیست  (The Machinist- براد اندرسون)

تروِر رزنیک، یک متصدی ماشین یا ماشین‌کار است که به بی‌خوابی دچار شده و از کاهش وزن شدید و انزوای اجتماعی رنج می‌برد. از اینها گذشته با یک روسپی ملاقات‌‌هایی دارد و وقتی حین شام با پیشخدمتی به اسم ماری دیدار می‌کند فنجان قهوه‌اش می‌شکند. او بعد از یک تصادف وحشتناک در کارخانه‌ی ماشین، از چشم همکارانش می‌افتد و زندگی‌اش هم کاملا فرومی‌پاشد. حتی دیدارهایش با ماری و پسرش نمی‌توانند به زندگی او سامان دهند. در عوض، او باید با خاطره‌ای هولناک رویارو شود که در اعماق ضمیر نیمه‌‌هشیارش مدفون شده است. این فیلم بهترین نمونه‌ی تصویرسازی از تباهی روانشناختی و فیزیکی یک شخصیت است. بازی کریستین بیل جادو می‌کند و ژرفایی را که این شخصیت لازم دارد به آن می‌بخشد. هیکل شدیداً لاغر او هم مسحورکننده و هم مشمئزکننده است، و شخصیتش هم بر لبه‌ی باریکی میان رقت‌انگیزبودن و مرددبودن پیش می‌رود. این تضاد پیچیده است که رزنیک را به یک شخصیت گیرا اما غیرقابل اعتماد بدل می‌کند. فیلمنامه این فیلم نمونه‌ی خوش‌ساختی از یک پیرنگ هیجان‌انگیز است که تدریجاً پوست می‌اندازد و فاش می‌شود بی‌آنکه پیرنگ اصلی در خطوط داستانی متعدد یا لابه‌لای توضیحاتِ غیرضروری گم شود. نقطه‌ی اوج فیلم شایسته‌ی توجهی جداگانه است چون به‌عنوان سکانس نتیجه‌گیری فیلم، عالی عمل می‌کنند. اولا، نقطه‌ی اوج فیلم کل ماجرا را در پیوند با افتتاحیه‌ی هیجان‌انگیزش در یک قاب یکجا جمع می‌کند، و دیگر آنکه، یک گره‌گشایی غافلگیرکننده را صورت می‌دهد که با باقی روایت در انسجام و انطباق کاملی قرار دارد. زیباشناسی این فیلم بسیار متفاوت است. در رنگ‌پردازیِ فیلم  از درجات تیره و روغنی استفاده شد که باعث می‌شوند فیلم و وضعیت سلامتی شخصیت اصلی بسیار بیمارگون به نظر برسد. ماشینیست از آن نوع آثار مهیج است که همه‌ی لایه‌های سینمایی را به شیوه‌ی خوش‌ساخت و متوازن به هم وصل می‌کنند، فیلمی که تصاویرش حتی چند روز پس از تماشا همچنان در ذهن بیننده باقی می‌ماند.

۸ـ دختری با تتوی اژدها ( The Girl With The Dragon Tattoo- نیلز آردن اُپلف)

اسکاندیناوی هم در ادبیات و هم در سینما آثار مهیجِ ترسناک ارائه می‌دهد. شاید این به خاطرِ چشم‌اندازهای شرورانه و ظلمت طولانی در آن اقلیم باشد که به عنصر شر یک بنیانِ پرثمر و بارور می‌بخشد. شاید سه‌گانه‌ی ملنیوم یا هزاره [Millennium] اثر استیگ لارسن که پس از درگذشت او منتشر شد، شناخته‌شده‌ترین دستاورد سینمای مهیج اسکاندیناوی باشد که چهار اقتباس سینمایی از آن‌ها ساخته شد (یک سریِ سه گانه‌ی اصلی و یک اقتباس آمریکایی از سوی دیوید فینچر در سال ۲۰۱۱). سال‌ها پس از یک واقعه‌ی شوم، میکل بلومکویست روزنامه‌نگار به یک کارخانه‌دار ثروتمند کمک می‌کند تا معمای ناپدیدشدنِ مرموزِ برادرزاده‌اش را حل کند. او طی تحقیقاتش، با بدگمانی و طرد خویشاوندان این تاجر پیر مواجه می‌شود و از لیزبث سلندر (با بازی خوب نومی رپیس)، که یک هکر کنجکاو است، کمک می‌گیرد. جستجوهای آنها به مغاک‌های تاریکی می‌رسد که توازنِ دروغین بورژوازی و حضور شر در خون این جماعت را افشا می‌کند. دختری با تتوی اژدها به شیوه‌ی خیلی از آثار هیجان‌انگیز اسکاندیناوی، به خاطرِ سبک سرسخت و سازش‌ناپذیرش برجسته است. بعضی صحنه‌ها سطح بالایی از وقار و تعادل را نشان می‌دهند که به حالتی از یک درک هراس‌آور منجر می‌شود (صحنه‌ی تجاوز به طور خاص شایسته‌ی ذکر است). در کانونِ این فیلم موضوعاتی چون انحرافات جنسی، فاشیسم، زن‌ستیزی و زنگ خطر حضورشان در طبقات شهری وجود دارد. این فیلم آثار مهیج درخشانی چون سکوت بره‌ها [The Silence of the Lambs] و هفت [Se7en] را به یاد می‌آورد، در حالی‌که سبک خاص خود را دارد و طی ۱۴۶ دقیقه‌ی پر تنش، محیط‌هایی پر رفت و آمد و شخصیت‌هایی پرداخت‌شده را به نمایش می‌گذارد.

۷ـ حیوانات شب‌زی (Nocturnal Animals- تام فورد)

حیوانات شب‌زی به کارگردانی تام فورد یکی از جالب‌ترین آثار هیجان‌انگیز سال ۲۰۱۶ است. سوزان، صاحب یک گالری، پس از دریافت یک فیلمنامه‌ی شوم از همسر سابقش، از زندگی بی‌احساس و ازدواجِ بی‌روح فعلی می‌گریزد تا روی این روایت شرارت‌بار تمرکز کند. حین خواندن آن فیلمنامه‌ی ارسال‌شده و طی پیشرفت قصه، سوزان با استعاره‌های نافذی مواجه می‌شود که به زندگی خودش مربوطند و بدین‌ترتیب زمان‌های گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهد. این فیلم در اعماقش یک اثر مهیج روانشناختی است. روایتِ فیلم به نحوی بسیار استعاری رابطه‌ی بین شخصیت اصلی و همسر سابقش را به تصویر می‌کشد طوری‌که هر جزئیات فیلم به‌منزله‌ی یک تمثیل عمل می‌کند (برای مثال تخت‌خواب قرمزی را به یاد آورید که محل قطع رابطه‌ی این زوج در واقعیت است و نیز، کاناپه‌ای را در فیلمنامه‌ی مرد به یاد آورید که جسد همسرش پیدا می‌شود). این دلیل نشان می‌دهد که فیلم را می‌توان به دفعات دید. وانگهی، این فیلم گواهِ کیفیت و ذائقه‌ی فورد به عنوان یک طراح است. طراحیِ تولید در این فیلم آمیزه‌ای است از طراحی فضاها و پوشش‌ها (خصوصا در واقعیت وقتی گالری و خانه‌ی مجلل سوزان را به یاد بیاوریم) و گردوغبار (وقتی برهوت خشن و خاک‌آلود و وقایع خشونت‌‌بارش را به یاد آوریم). حیوانات شب‌زی گواهی است بر تاثیر عمیق دیوید لینچ بر ژانر هیجان‌انگیز در سینمای مدرن و نیز بر زیبایی‌شناسیِ فیلم‌های سوررئالیستی. از بزرگراه‌های بی‌پایان در برهوتی شبانه تا افرادی با هویت‌های دوگانه، از بانوان بسیار چاقی که برهنه می‌رقصند تا تصویرِ وضعیت‌های روانی‌جنسی و مغاک‌های انسانی، همگی آشکارا رد و نشان سینمای خاص لینچ را دارند.

 ۶ـ قوی سیاه (Black Swan – دارن آرنفسکی)

فیلمِ قوی سیاه در محیطِ باله در نیویورک می‌گذرد و قصه‌ی نینا سایرز بالرین را تعریف می‌کند که آرزو دارد که نقش اول را در تولید جدیدِ «دریاچه‌ی قوی» چایکفسکی به دست آورد، یک نقش دوم که قوی سفید و سیاه را با هم در خود جای داده است. او با تشویق مادرش که فردی معمولی است با تمام وجود روی هنرش تمرکز می‌کند. اما ضمن پیشرفت در کارش، با بیماری روانی خودش مواجه می‌شود، نوعی بیماری که باعث می‌شود او متناوباً بین دو نقشِ متضاد در نوسان باشد. فیلم‌های دارن آرنفسکی همواره با عناصر شرارت‌بار و زیباشناسیِ تیره و تارشان قابل تشخیص‌اند. فیلم قوی سیاه هم استثنائی بر این قاعده نیست. شاید این فیلم یکی از عمیق‌ترین روایت‌ها درباره‌ی شخصیت‌هایی باشد که از لحاظ روانی تحت فشارند. وسواس‌های کار باله‌ی نینا تدریجاً به یک نیروی خود‌ـ‌تخریبگر تبدیل می‌شوند و سلامتیِ جسمی و روحی او را به خطر می‌اندازند. هم‌زیستی مداومِ سفید و سیاه تقریبا در همه‌ی صحنه‌های فیلم  همچون تصویری استعاری از وضعیت دوقطبی نینا سایرز عمل می‌کند (از طراحی صحنه تا طراحی لباس یا نورپردازی، همه‌چیز آکنده از یک نمادپردازی دقیق است). شخصیتِ ناتالی پورتمن پر از دوگانگی است؛ معصومیت و جنسیت، خیر و شر، دقت و حواس‌پرتی. همه‌ی این خصیصه‌های به یک شخصیتِ شدیداً پیچیده شکل می‌دهند، بدین‌ترتیب شخصیتی ساخته می‌شود که برای بیننده درکش بیش از پیش اهمیت دارد. قبلا درباره‌ی فیلم جزیره شاتر اشاره کردیم که کیفیت آثار مهیجِ روانشناختی بیشتر با چشم‌انداز سروکار دارد؛ یعنی شیوه‌ای که مخاطب بتواند با موقعیت شخصیت اصلی همذات‌پنداری کند. در بین فیلم‌هایی که پرتاب‌شدنِ شخصیت اصلی به ورطه‌ی جنون را به تصویر می‌کشند،قوی سیاه یک مثال درخشان است و از این بابت اهمیت زیادی دارد. فیلمبرداری متئو لیباتیک و ذهنیت تصویری‌ای که می‌سازد، عوامل اصلی برای انتقال موفق زاویه‌ی دید شخصیت اصلی هستند. استفاده‌ی او از نماهای روی دست که با جلورفتن فیلم هرچه بیشتر به لرزش می‌افتند، به نحوی عالی پیچش‌های درونی شخصیت را به تصویر می‌کشد و دائماً تنش فیلم را بالا می‌برد.

۵- دشمن (Enemy  -دنیس ویلنوو)

در پنج سال گذشته، کارگردان کانادایی، دنیس ویلنوو آنقدر خوب کار کرد که برخی ادعا می‌کنند او می‌تواند یکی از استادان آینده‌ی هالیوود باشد. با فیلم‌هایی مثلِ «زندانیان» [Prisoners] که یک اثر مهیج درباره‌ی بچه‌دزدی است، با «سیکاریو» [Sicario] که فیلمی سرشار از هیجان درباره‌ی دارودسته‌های پخش مواد مخدر است، و با «ورود یا رسیدن» [Arrival] که یک ماجراجویی فلسفی و علمی‌تخیلی است، حالا دیگر نام او در محافل سینمایی بسیار شنیده می‌شود (فیلم بعدی او، «بلیدرانر ۲۰۴۹» یکی از فیلم‌های ۲۰۱۷ است که انتظارهای زیادی از آن می‌رود و تا همین حالا هم تصاویرِ پیش‌پرده‌هایش چشمگیر بوده‌اند). اما با وجود این تولیدات وزین در کارنامه‌ی کارگردان، درباره‌ی یکی از جالب‌ترین و اصیل‌ترین فیلم‌های او کمتر صحبت می‌شود. «دشمن» در سال ۲۰۱۳ پخش شد و با ستاره‌اش جیک جیلنهال، یکی از فیلم‌های تکان‌دهنده و از لحاظ روانشناختی تاثیرگذار طی چند سال اخیر بوده است. این فیلم بر اساس رمانِ «همزاد» به قلم نویسنده پرتغالی‌زبان خوزه ساراماگو ساخته شد و حکایت معلمی خسته را بازگو می‌کند که گرفتار زندگی کسالت‌بارش است؛ این معلم از زندگی‌اش راضی نیست، و تلخی‌های رابطه‌ی سردش با شریک زندگی‌اش مدام تکرار می‌شوند. اما او تصادفاً به وجود همزادش پی می‌برد. او برای گره‌گشایی از راز همزادش می‌کوشد با او تماس بگیرد. فیلم از شبکه‌ی مشترکِ استعاره‌های روانشناختی و موضوعاتِ بیناشخصی پرده می‌دارد. زیبایی‌شناسیِ فیلم شدیداً تحت تاثیرِ نوآورانی چون دیوید لینچ و استنلی کوبریک است و یک هاله‌ی شدیداً سوررئالیستی هم به فیلم می‌دهد. فیلمبرداری این فیلم به‌راستی حیرت‌انگیز است؛ تصویرهایی از معماریِ سیمانیِ بی‌رحم و آسمان خفه و هوای آلوده‌ی یک کلان‌شهر دیستوپیایی. این اثر مهیج پر از استعاره‌های دقیق، اشارات روایتی و نمادپردازی است، که به داستانی شدیدا پیچیده شکل می‌دهند. کلیت فیلم در همه‌ی سطوح سینمایی به‌خوبی ساخته و پرداخته شده و مثالی عالی از یک قصه‌گوییِ غیر‌ـ‌خطیِ هوشمندانه است. حتی روزها پس از تماشای این فیلم باز هم ماهیتِ تاثیرگذارش به ذهن خطور می‌کند و ما را وامی‌دارد تا رازهای روایت مبهمش را حل کنیم.

 ۴ـ پنهان (Caché – میشائیل هانکه)

با توجه به روایت کُند و تصاویر کم‌حرفش برخی نمی‌پذیرند که این فیلم یک اثر مهیج است اما در واقع «پنهان» [] ساخته‌ی فیلمساز اتریشی میشائیل هانکه عمیقاً مهیج است و حتی لرزه بر اندام ما می‌اندازد. تعلیق فیلم محصولِ پیچش‌های شخصیتیِ دقیق و تصویرسازی دقیق از تنش‌های روانشناختی و گناه سرکوب‌‌شده درون یک خانواده‌ی هسته‌ای ظاهرا بهنجار است. برخوردِ سینمایی با شرِارتی که درون بورژوازی غربی شکوفا می‌شود موضوع جدیدی نیست؛ به طور خاص، آلفرد هیچکاک و دیوید لینچ پیشگام سایر استادان در این نوع قصه‌گویی بوده‌اند. اما در حالی‌که تناظرهای مشخصی بین این سه کارگردان وجود دارد، هانکه سبکی خاص در به تصویرکشیدن ویژگی‌هایی متمایز دارد. یک کارمند تلویزیونی اهل پاریس ویدئوهای مشکوکی دریافت می‌کند که نشان می‌دهند خانه او دارد مشاهده و رصد می‌شود. خانواده که در ابتدا این ویدئوها را به‌عنوان یکجور شوخی زشت اما بی‌خطر تلقی می‌کند بعدا از سوی فرستنده‌ی ناشناس تهدید می‌شود، و این اتفاق به فاصله‌ی بین شخصیت‌ها و به تحول ساختارِ اعتماد می‌انجامد. مرد خانواده بعد از پیگیری یک سرنخ با دوستی الجزایری مواجه می‌شود که زمانی در خانه‌ی پدری‌اش سکونت داشت. این ملاقات باعث اوج‌گرفتنِ ناخودآگاهانه‌ی برخی احساسات عمیق او می‌شود. شیوه‌ی استادانه‌ی ساخت این فیلم تاثیرگذار است. فیلم هیچ موسیقی متنی ندارد، و در عوض شدیدا بر طراحی موثر اصواتی ناپیوسته و اغلب آرام اتکا می‌کند. نگاهِ «غیرسینمایی» این فیلم با گرایش‌های ناممکنِ داستان دست و پنجه نرم می‌کند و با تصویرسازی یک سناریوی ممکن و ترس‌های اولیه‌ی جوامعِ بشری، اضطراب‌های ایجادشده را تشدید می‌کند. بخش عمده‌ای از فیلم در فضای محدود و بسته‌ی آپارتمانِ خانواده می‌گذرد. فضایی که تحت سلطه‌ی سایه‌های تاریک، روشن و بِژ قرار دارد و در داستان‌هایی که روایت فیلم طرح می‌کند گردابی به وجود می‌آورند. در نگاه اول، این فیلم یک داستان بسیار شخصی با زمینه‌ی خانوادگی است، اما در زیر لفاف سطح، مضمون بسیار شایسته‌تر و جهانشمول‌تری واقع شده است. فیلمِ هانکه همچون اظهار نظری نجیبانه درباره‌ی رابطه‌ی بین جماعت‌های فرانسوی و الجزایری است، که در سال ۱۹۶۱ به نقطه‌ی اوج غم‌انگیزش، معروف به «شبِ سیاه» رسید، یعنی همان زمانی که پلیس صدها معترض الجزایری را کشت. دست‌کم از زمان پخشِ «پنهان» هیچ شکی در این باره وجود ندارد که هانکه وجدان بیدار سینمای اروپاست.

 ۳ـ پیر پسر یا اولدبوی (Old boy – پارک چان‌ـ‌ووک)

سینمای کره‌ی جنوبی یکی از مهمترین و شاخص‌ترین زیبا‌شناسی‌ها را در دنیای سینما دارد. خصوصاً قرن ۲۱، با فیلمِ «پیر پسر» یکی از فیلم‌های واقعا ارزشمندِ هنری از این سینما را به خود دیده است، فیلمی که احتمالا در صدر فهرست بهترین فیلم‌های کره‌ای می‌نشیند. این فیلم از زمان پخش‌اش، جایگاهی کالت [cult] و پرطرفدار کسب کرده و یک منبع تاثیرگذار بر سایر فیلم‌ها بوده است، و البته نه فقط فیلم‌های کره‌ای. می‌توان این فیلم را به‌عنوان برداشتی پسامدرن از تراژدی‌های یونانی مثل «اُدیسه» یا «اُدیپ» توصیف کرد (نام شخصیت اصلی اُ دی‌ـ‌سو کاملا شبیه آن آثار یونانی تلفظ می‌شود). این فیلم پیشگام موج نوی سینمای کره جنوبی است. مردی میانه‌سال پس از حبس‌شدن در هتلی و گذراندن ۱۵ سال در انزوای مطلق شروع به انتقام‌گیری علیه قاتل همسرش می‌کند. «پیر پسر» اساساً فیلمی درباره‌ی انتقام است (فیلمساز چند فیلم با این مضمون ساخته است از جمله «خدمتکار» [The Handmaiden] در سال ۲۰۱۶ که یقیناً شایسته‌ی حضور در این فهرست هم هست). به زبان ساده، میل به انتقام بر نوعی جبران یا نوعی تلافیِ روانشناختیِ بی‌عدالتی اتکا دارد، و همین هم فیلم را بع مثال عالی یک اثر مهیج روانشناختی بدل می‌سازد. پارک چان‌ـ‌ووک که دنیای فیلمش آکنده از رازهای پیچیده، محرم‌آمیزی، خودکشی و خشونت شدید است، راهی پیدا کرده تا مخاطبش را از دل هزارتوی انحرافات هدایت کند. «پیر پسر» آمیزه‌ای از سوررئالیسمِ وهم‌آلود، ملودرام کافکایی، و افسانه‌ی پریان مدرن است.

 ۲ـ یادآوری (Memento -کریستوفر نولان)

 

کریستوفر نولان بعد از اولین فیلمش، «تعقیب» [Following] در سال ۱۹۹۸، «یادآوری» را ساخت که باعث ورودش به هالیوود شد. فیلمنامه‌ی این فیلم را برادرش، جاناتان نوشت که احتمالا هنوز هم بلندپروازانه‌ترین و تجربی‌ترین رویکرد اوست. معمای ساختار روایی نظمِ بازگشتی و وارونه‌ی آن است. فیلم با پایان‌بندی شروع می‌شود و داستانش را هم با صحنه‌هایی متوالی تعریف می‌کند که هر صحنه در ترتیبِ واقعیِ رویدادها صحنه‌ی قبلی محسوب می‌شود. وانگهی، بعضی صحنه‌ها که سیاه و سفید به نمایش درمی‌آیند در نظمِ گاهشمارانه و بنا به زمان جاری نشان داده می‌شوند و به‌عنوانِ پیش‌ـ‌قصه‌ی روایت واقعی فیلم عمل می‌کنند. این فیلم که واقعاً گیج‌کننده به نظر می‌رسد شاهکارِ قصه‌گوییِ نامتعارف و غیرقراردادی است؛ فیلم ترتیبی می‌دهد تا مخاطب را طی  ۱۰۹ دقیقه به تجربیاتِ شخصیت اصلی گره بزند. لئونارد که از خسران حافظه‌ی کوتاه‌مدت رنج می‌برد می‌کوشد معمای تجاوز و قتل همسرش را حل کند. او برای آنکه فرایند تحقیقاتی‌اش را به خاطر بسپارد به دوربین پولاروید و تتوهای روی بدنش اتکا می‌کند. در حین جستجوها پلیسی مشکوک به نام تدی و پیشخدمتی به نام ناتالی نیز با او همراه می‌شوند. به خاطر نظمِ بازگشتی و معکوسِ فیلم، مخاطبان ــ و نیز شخصیت اصلی ــ این احساس پر از تشویش را دارند که دارند حافظه‌ی کوتاه‌مدت‌شان را از دست می‌دهند. وانگهی، هر دو شخصیت مکمل، تدی و ناتالی حاملِ میزان زیادی عدم اطمینان و بی‌اعتباری هستند زیرا اهداف‌شان برای ما مبهم است. مجموعه‌آثار کامل نولان این نوع از وسواس نسبت به مسئله‌ی زمان و امکانات سینماییِ به تصویرکشیدنِ زمان را نشان می‌دهد. برخورد او با زمان در «یادآوری» اولین حرکت عمیق او در عرصه‌های تجربی را نشان می‌دهد که روایت را از ماهیتِ خطی‌اش جدا می‌کند (فیلم جدید او «دانکرک» نمونه‌ی درخشان دیگری از به تصویرکشیدنِ زمان و ‌درهم‌تنیدنِ خطوط زمانی با یک ساختار روایی منسجم است). فیلم «یادآوری» حتی بعد از ۱۷ سال هنوز بداعت و اصالتش را از دست نداده است و حقیقتاً می‌توان ادعا کرد که یک نقطه‌ی اوجِ سینمای غیرخطی به حساب می‌آید.

۱ـ جاده‌ی مالهالند (Mulholland Drive  – دیوید لینچ)

تماشای فیلمی از دیوید لینچ را می‌توان اینطور توصیف کرد: واردشدن به کابوسِ کسی دیگر. اگر این حرف درست باشد پس «جاده‌ی مالهالند» اصلی‌ترین فیلمِ لینچ است. روایت این فیلم شدیداً پیچیده است، و با این‌حال به عمیق‌ترین لایه‌های روان آدمی رخنه می‌کند. «جاده مالهالند» یک اثر مهیج روانشناختی به عمیق‌ترین معنای کلمه است. دلایل ما برای این ادعا فقط به مضامین روانشناختی فیلم مربوط نمی‌شود (هرچند برخی از قسمت‌هایش تصاویری عالی هستند که از ذهن شخصیت اصلی جداشده‌اند). آنچه اهمیت بیشتری دارد توانایی فیلم  در پرداختن به روان بیننده است. فیلم لینچ از طراحی صداهایش که مخاطب را در خود غرق می‌کنند تا شدت برخی صحنه‌ها، حس‌های مخاطب را نشانه می‌رود تا مکان‌هایی را لمس کنند که در نواحی شبه‌آگاهِ ذهن بشر پنهان‌اند. از این‌رو، تحلیلِ صحنه‌های خاص یا کیفیتِ سینمایی «جاده مالهالند» واقعاً بی‌مورد و زائد است. از «جاده‌ی مالهالند» اغلب به‌عنوان عظیم‌ترین فیلم قرن ۲۱ نام برده می‌شود (شبکه‌ی BBC این فیلم را در صدر فهرست بهترین‌های سال ۲۰۱۶ خود قرار داد.) این فیلم شاید یکی از بحث‌انگیزترین فیلم‌های همه‌ی ادوار باشد. حرف چندانی نمانده، جز اینکه بر شأن و جایگاه این اثر به‌عنوان فیلمی اساسی در بین آثار مهیج روانشناختی و یکی از تجربیات نیرومند سینما تاکید کنیم.

www.persianpishraneh.com