گران ترین دوربین های دنیا : سرعت پیشرفت تکنولوژی آنقدر بالاست که بعضی از این فعالان و نوآوران فعال در این بخش خودشان هم تعجب میکنند که اوف! به کجا داریم میرویم. مثلا همین الان شما اگر به صد سال پیش نگاه کنید فکر میکنید دارید به پانصد سال پیش نگاه میکنید. بگذارید کمی ملموس تر بگوییم: مثلا همین ۱۲-۱۰ سال پیش اگر میخواستید به مسافرت بروید و میخواستید عکسی بگیرید باید از قبل میرفتید عکاسی محلتان یک فیلم نگاتیو ۲۴ تایی یا ۳۶ تایی میخریدید، توی دوربین میگذاشتید و پس از گرفتن عکس دعا دعا میکردید که عکستان نسوخته باشد. و این استرس را با خود حمل میکردید تا از سفر برگردید و عکسها را بدهید همان عکاسی محلتان ظاهر کند و ببینید چه گلهایی کاشتهاید.
حالا اما انگار پنجاه سال از آن زمان میگذرد و تکنولوژی چنان پیشرفتی کرده است که با یک گوشی موبایل میتوانید با کیفیتترین عکسها و فیلمهایی که به عمرتان دیدهاید را تهیه کنید و کیف دنیا را ببرید. چه کسی فکر میکرد روزی بتوان با همین گوشیهای جقله با کیفیت ۴K فیلمبرداری کرد و یا عکسهایی با عمق میدان و سرعت شاتر قابل تنظیم گرفت. اما مسئله اینجاست که وقتی گوشیهای معمولی که برای افراد معمولی خلق شدهاند چنین امکاناتی دارد بعید نیست که دوربینهای فوق حرفه ای که مختص سلاطین عکاسی طراحی شدهاند امکانات خفنتری داشته باشند که ما تصورش را هم نتوانیم بکنیم. البته این قیمت این دوربینها هم به اندازۀ خودشان خفن خواهند بود و شاید حتی از شنیدن بعضی از آنها دچار تیک عصبی شوید! به همین دلیل ترتیب دوربینهایی که در این مطلب معرفی خواهیم کرد را از کم به زیاد چیدهایم تا خدای نکرده اتفاقی برایتان نیفتد. (حالا بروید بگویید بچه های بلاگ بامیلو به فکر شما نیستند!)
اگر پنتاکس را میشناسید باید بگوییم جزو معدود افراد خوش شانسی هستید که با این کمپانی محصولاتش آشنا هستید چون خیلیها حتی نام آن هم به گوششان نخورده است. پنتاکس متخصص در زمینۀ دوربینهای رده بالا است و حتی در ساخت بعضی از فیلمهای سینمایی هم از محصولات این کمپانی استفاده میشود. ویژگی منحصر به فرد دوربین Pentax 645Z مربوط به سایز عکسهای ارائه شده توسط آن میشود که این عکسها رزولوشنی برابر با ۵۱٫۴ مگاپیکسل را ارائه میدهد که این ویژگی میتواند Pentax 645Z را تبدیل به یک دوربین خارقالعاده برای کسانی کند که عکاسی تبلیغاتی را به صورت حرفهای دنبال میکنند. دومین ویژگی منحصر به فرد این دوربین هم مربوط میشود به طول عمر باطری آن، به طوری که میتوانید با هر بار شارژ باطری چیزی حدود ۴۰۰ دقیقه (۷ ساعت) از آن استفاده کنید و نگران هیچ چیز نباشید. البته Pentax 645Z یک کمبود هم دارد که البته برای عکاسان تبلیغاتی چندان اهمیتی ندارد، این دوربین تنها قادر است سه فریم در ثانیه ثبت کند و به همین جهت اصلا آن را به عکاسان ورزشی و حیات وحش توصیه نمیکنیم. Pentax 645Z قیمتی برابر با ۱۰٫۴۹۹ دلار (۳۹ میلیون تومان) دارد و در لیست گران ترین دوربین های دنیا جایگاه اول را به خود اختصاص میدهد و این یعنی تازه ارزان ترین دوربین لیستمان را معرفی کردهایم.
لیکا یک کمپانی آلمانی تمام عیار است. محصولاتی که نام این برند بر روی آن حک شده باشد بدون شک حاوی ژن اصیل ژرمن هستند و همه چیز از جمله کارایی، زیبایی، خلاقیت و البته کیفیت درمورد آن در بالاترین سطح خود قرار دارند. ویژگی خارقالعادۀ Leica S2-P ضد آب بودن آن است. بله شما میتوانید بدون نیاز به هیچ گونه کاوری در زیر شدید ترین بارانها هم به عکاسی بپردازید و صحنههای عشقولانه خلق کنید! Leica S2-P هم در زمینۀ عمر باطری قوی ظاهر شده است به طوری که با هر بار شارژ باطری آن میتوانید تا ۱۰۰۰ فریم عکاسی کنید که این هم یک مزیت بزرگ محسوب میشود. درمورد اندازۀ عکسها البته لیکا به اندازۀ دوربین قبلی قَدَر نیست و با سایز ۳۷ مگاپیکسل در ردهای پایین تر از پنتاکس قرار میگیرد اما به لحاظ کیفیت از پنتاکس هم بیشتر میتواند دل و دین شما را به عنوان عکاس ببرد. این قهرمان آلمانی قیمتی برابر با ۳۰٫۰۰۰ دلار (۱۱۴ میلیون تومان). فراموش نکنید که Leica S2-P تازه پنجمین گزینه در لیست گران ترین دوربین های دنیا است و ۴ دوربین گرانتر قرار است بهتان معرفی کنیم.
این دوربین درشت اندام را میتوان یکی از زبدهترین متخصصان عکاسی پانوراما دانست. Panoscan MK-3 قادر است با کیفیت شگفتانگیزش در زمانی حدود ۸ ثانیه یک عکس پانورامای ۳۶۰ درجه تحویلتان بدهد. این دوربین درواقع عملکردی ۴ بار سریعتر از سایر رقبا و کیفیتی ۸ برابر بیشتر از نزدیک ترین رقیبش دارد و همین مسئله این دوربین را تبدیل به دومین قهرمان بی چون و چرای رشتۀ عکاسی پانورامیک میکند . یکی دیگر از مواردی که Panoscan MK-3 در آن تخصص دارد عکاسی در نور کم است به طوری که تقریبا در هر شرایط نوری میتوانید مطمئن باشید با این دوربین بهترین عکسها را ثبت خواهید کرد. این دوربین خارقالعاده قیمتی برابر با ۴۰٫۰۰۰ دلار (۱۵۲ میلیون) دارد و چهارمین جایگاه را در لیست گران ترین دوربین های دنیا به خود اختصاص میدهد.
شاید فکر کنیم شوخی میکنیم اما چیزی که بالا نوشتیم یک جمله نیست و نام سومین دوربین گرانقیمت جهان است. این دوربین دانمارکی محصول همکاری بین دو کمپانی مختلف است و مهندسان و متخصصان زیادی در طراحی آن سهیم بودهاند. Phase One P65… یک ویژگی به خصوص دارد و آن هم بهرهمندی از طراحی ماژولار است به طوری که همۀ قطعات ان را میتوانید به راحتی با قطعات دوربینهای دیگر کمپانی Phase One تعویض کنید و حالش را ببرید. این دوربین هم مانند نمونۀ قبلی که معرفی کردیم قیمتی معادل ۴۰٫۰۰۰ دلار (۱۵۲ میلیون) دارد و سومین جایگاه در لیست گران ترین دوربین های دنیا را میتوان به آن اختصاص داد.
اگر با شناختن دوربینی که در بالا معرفی کردیم کف نموده و نتوانستید مسئله را هضم کنید بهتر است بگوییم این بخش را کلا نخوانید چون احتمال سنکوپ و غش به صورت پررنگی وجود دارد! Hasselblad H4D 200MS قادر است عکسهای ۲۰۰ مگاپیکسلی بگیرد!!! این دوربین درواقع دوربین H4D-50MS است که قابلیتهای خاصی بر آن افزوده شده است و این هیولا را پدید آورده است. Hasselblad H4D 200MS به یک حسگر سیسیدی۵۰ مگاپیکسلی با دامنهی حساسیت ۱۰۰ تا ۸۰۰ در اندازهی ۳۶٫۷در۴۹٫۱ (تقریباً دو برابر یک دوربین فولفریم!) مجهز است و قادر است با ثبت ۶ عکس مختلف در یک لحظه، درنهایت خروجیای با عکسهای ۲۰۰ مگاپیکسلی ارائه کند. نمایشگر ۳ اینچی با تفکیک ۲۳۰۴۰۰ پیکسل و تصویر ۲۴ بیت، پشتیبانی از فضای رنگی ۱۶ بیت/کانال، خروجی فایل خام ۳FR، سرعت عکاسی ۰٫۹ عکس بر ثانیه، سرعت شاتر ۳۲ تا۱/۸۰۰ ثانیه ، اتصال فایروایر ۸۰۰، فلاشمتری TTL و بسیاری ویژگیهای دیگر، Hasselblad H4D 200MS را کاملاً شایستۀ لقب قهرمان گران ترین دوربین های دنیا میکنند. این دوربین قیمتی برابر با ۴۵٫۰۰۰ دلار (معادل ۱۷۱) میلیون تومان دارد.
انیمه های ژاپنی اغلب درباره ی کودکان هستند، اما این انیمیشن ها لزوماً تنها برای مخاطبان جوان نیستند. این فیلم ها بینشی دربارهی ناخودآگاه جامعه ی ژاپنی پیشنهاد میدهند. کشوری که در طول جنگ جهانی دوم به قدرت نظامی انکارناپذیر دولتی و اسطوره ی «باد الهی» ــ از خودگذشتگی خلبان های کامیکازی ــ ایمان بسیار داشت. هر چند بعد از بمباران هسته ای ناکازاکی و هیروشیما، ژاپن باید با این حقیقت مواجه میشد که قدرت امپراطوری خداگونه ی بزرگتری ــ آمریکا ــ وجود دارد. اکثر انیمیشنهای قابل توجه ژاپنی همچون آکیرا، شبح درون پوسته،مدفن کرمهای شبتاب، ناوسیکا در دره ی باد به هر حال درگیر کابوس جنگ جهانی دوم بودند، سایه ای که بر هویت ملی ژاپن سایه افکنده است، همچنین این انیمیشن ها مسئولیت انسانی در برابر ابداع سلاح های کشتار جمعی را نشان میدادند. در همان زمان، موضوع خوداندیشی درباره ی جامعه ی فراـفن سالاری باعث پدیدارشدن پرسشهایی شد: آیا شیفتگی سریعِ ژاپنیها به تکنولوژی غربی موجب زایش شیطان جدیدی نمیشود که در نهایت و چه بسا یکباره، نابودیِ ژاپن، سرزمین خورشید تابان، را در پی داشته باشد؟
واقعیت و فانتزی در داستان ساتوشی کن در هم میآمیزند. بازیگر هزاره سفری احساسی به درون خاطرات شیوکو فوجی وار، ستاره ی سینمای سالخوردهای است که بهترین لحظه های زندگی، کار و تاریخ ژاپن را در زمانی که استودیوی فیلمسازی تعطیل میشود به یاد می آورد. برخلاف انیمه های دیگر ساتوشی کن (از جمله پاپریکا) این فیلم به تصاویر طاقت فرسای ناخودآگاه معطوف نمیشود. خاطرات، بیننده را به درون جهان احساساتیِ زنی که با تصاویر معشوق گمشده اش تسخیر شده هدایت میکنند. جستجوی چیوکو برای یافتن معشوقش که از زمان جوانی تا میانسالی به درازا کشیده همچون جستجویی که در اغلب فیلمهایش بازنمایی میشود، از طریق تاریخ ژاپن و سینمای ژاپن به جریان میافتد و در واقع آن تاریخها را زنده میکند. همه ی اینها به وسیله ی خاطرات شخصیِ چیوکو ارائه میشود، خاطراتی که وقتی به زمان حال میرسند به طور فزاینده ای رنگی میشوند. لایه ی سومی که به این همه اضافه میشود در کاراکتر جنیا شکل میگیرد، یک فیلمبردار که مصاحبه ی چیوکو را ضبط میکند. وقتی مسئله ی نگاه خیره و تماشاگر کانونی می شود، این انیمه به انیمه ی آبی کامل[Perfect Blue] ساخته ی خود ساتوشی کن نزدیک میشود، در حالیکه بازیگر هزاره بسیار مثبتتر و خوشبینانهتر از باقی فیلم های ساتوشی کن است. اینجا سویهی تاریک ذهن در سایه باقی میماند، و کلیدِ مطلوب تصاویر مطبوعی از صنعت تصویر را آزاد میکند.
ساتوشی کن کارگردانی نیست که نامش تداعیِ کننده ی حکایات حیرتانگیز یا معجزهآسا باشد. هر چند از قضاپدرخوانده های توکیو دقیقاً به این سیاق پیش میرود، و امضای ویژه ی ساتوشی کن را از همان آغاز انیمه تا انتهایش بر خود دارد. پدرخوانده های توکیو یک فیلم کریسمسی الزامی برای همه ی انیمه دوستان است، فیلمی درباره ی سه بیخانمان که در شب قبل از کریسمس در خیابان به کودک رهاشدهای برمی خورند و تصمیم میگیرند که مادر کودک را پیدا کنند. شهرهای بزرگ در اغلب انیمه هایی که در متروپلیس واقعی یا خیالی رخ میدهند مکانی غیرانسانی و درهم وبرهم هستند. هرچند زنجیرهایی از اتفاقات در طی جستجوی سه کاراکتر متفاوت اتفاق می افتد، اما این نشان میدهد که اتفاقات معجزه آسا حتی میتواند در مکانی کم نور رخ دهد. جدای از عوامل بصری، شیوه ی ساتوشی کن در آمیختن ماهرانه ی عناصر فانتزی و واقعی با توجه باریک بین به نگه داشتن داستان در مرزی باورپذیر بسیار مشهود است.
این انیمه به عنوان داستانی رمانتیک و ساده، هانا دانشجوی جوانی را نمایش می دهد که عاشق پسری اسرارآمیز میشود که او را در کنفرانسی مشترک همراهی میکند. معلوم میشود که معشوق او یک گرگینه است، اما شگفت آور است که این مسئله ی هانا نیست. داستان فرزندان گرگ بسیار به یک انیمهی شوجو شباهت دارد (اینمهی شوجو داستانی رمانتیک است که برای دختران جوان نوشته میشود). هنگامی که معشوق هانا میمیرد او را با دو بچه ی گرگنما ترک میکند، کشمکش هانا برای بزرگ کردن بچه هایش ستیز کانونیِ این انیمه می شود. به ندرت چنین شخصیتِ زنِ تنهایی را بر پردههای سینما دیدهایم. او با دو بچه ای که نمی توانند غرایز حیوانی شان را کنترل کنند، زندگی خود را وقف تربیت آنها می کند و این کار را با رضایت و اشتیاق انجام میدهد. هوسادا این زن تنها را بسیار غم انگیز به تصویر میکشد و نشان میدهد که او چگونه زندگی خود را نثار خانواده اش میکند، اما فیلم دلگرم کننده نیز هست، از این لحاظ که نشان میدهد چگونه کودکان و مادرشان سرانجام راهی برای خرسندی از زندگی پیدا میکنند.
برای کسانی که تنها به خاطر عناصر فانتزی متداول در فیلمهای میازاکی عاشق انیمه های او هستند، انیمه ی باد برمیخیزد، انیمه ای تاریخی است که شاید برای شبی بزرگ انتخاب مناسبی نباشد. هرچند این انیمه کیفیتهای عالی خاص خود را دارد. میازاکی در نمایش ماشینها عالی عمل میکند مخصوصاٌ در به تصویر کشیدن ماشینهای پرنده. باد برمیخیزد داستان جیرو هیروکوشی است، مهندسی که طراح ژاپنی جنگاور است، اما طبق معمولِ آثار میازاکی، بیشتر از همین یک لایه در این داستان وجود دارد. خود هیروکوشی آدم رویاپردازی است که از ماشینهای پرنده و مهندسی میترسد ــ همچون خود میازاکی. هرچند، خودِ دیگرِ میازاکیِ حقیقی در فیلم کاراکتر کاپرونی است. این مهندس ایتالیایی با هواپیما هیروکوشی را به سفری فانتزی میبرد، جایی که آنها درباره ی آزادیِ ابدیِ پرواز و امکان های بی پایان مهندسیِ هواپیما گفتگو میکنند. در حالی که کاپرونی درباره ی این ماشین ها به منزله ی ابزار نقل و انتقال رویاپردازی میکند، هیروکوشی سلاح میسازد؛ از این رو، اخلاق جنگ نیز مورد توجه قرار میگیرد. آیا مسئولیتی شامل حال مهندسی میشود که ماشین مرگ را می آفریند؟ به رغم این پرسش فلسفی غم انگیز، باد برمی خیزد به صورت افسانه ای زیبا درباره ی اشتیاق، عشق، و روح ژاپن باستان، و ماشین های پرنده باقی می ماند.
ناخودآگاه و نیروی خطرناک رویاها موضوع اصلی انیمه های ساتوشی کن هستند. برای مثال در آبی کامل (۱۹۷۷) او داستان یک بازیگر عامهپسند را تعریف میکند که به وسیله ی یک طرفدار نامتعادل روحی دنبال میشود.پاپریکا ما را به مرحلهای ژرفتر در ضمیر شبهآگاه فرو میبرد، یعنی به قلمروی رویاهای مادی، آنجاکه یک ماشین، که رویاهای بیماران را ثبت و آشکار میکند، دزدیده میشود. در این نقطه، هر کسی که رویاپردازی میکند در معرض خطر است، خصوصا وقتی مجرم ناخودآگاه جمعی را هدف میگیرد و مردم را به رقص مرگ دعوت میکند در حالی که این سزرمین رویا تدریجا به جهان واقعی یورش میبرد. با این حال، وقتی ساتوشی کُن از رویا صحبت میکند واقعاً چه در سر دارد؟ کاراکتر چیبا که در جهان رویا به پاپریکای زیبا تبدیل میشود، ارجاع آشکاری به فروید و کشمکش جنسی دارد. از این گذشته ارجاعات پنهانی بسیاری به فیلم هایی همچون تارزان،تعطیلات رمی، آبی کامل، و همچنین فیلمهای کوروساوا دارد، او خود صنعت فیلمسازی را به عنوان منبع اصلی وهم و درماندگی پیشنهاد میدهد و سینما را آفریننده ی رویاهای زیبا میداند.
میشل آریاس کارگردانی زادهی آمریکاست که در ژاپن کار میکند. دانستن گذشته ی مولف، چه بسا ملزم میکند تا مراقب هر نشانه ی کوچکی که تکنوکینکریت را از باقی فیلم های این لیست جدا می کند باشیم. آشکارترین بداعت او سبک هنری اش است. این بدیهی است که کاراکترهای انیمه همواره شبیه به ژاپنی ها نیستند، اما این کارگردان انیمه ی آمریکایی به شیوهای مطایبهآمیز این رسم کنار میگذارد. کاراکترهای آریاس بسیار دور از ظاهر چشم گندهی همیشگی در انیمه ها هستند ــ که البته این ظاهر را هم از آثار دیزنی وام گرفته اند ــ و خلاصه، بسیار شبیه به ظاهر واقعی ژاپنی هستند. باقی این تصاویر غنی، بازنمایی واقعگرایانهی چشم انداز شهری است، چیزی که برای دیگر انیمیشن های ژاپنی بیگانه نیست، اما این انیمیشن ها بیش از همه در صحنه های فانتزی زندگی میکنند و نفس می کشند.
در مقابل پس زمینه ی ستیز یاکوزا برای حکمرانی در متروپولیس خیالی، دو بچه ی خیابانی، سیاه و سفید، برای زندگی شان در سطح مادی و استعاری در یک زمان مشترک می جنگند. دومی همان است که لحظات غیرعادیتری را به فیلم میدهد. با واقعیت و فانتزی که در اغراق بصری در هم چفت می شوند. بصیرت خاموش سفید تجسم امید و عشق است در حالیکه سیاه در برابر نیروهای تاریک جهان بیرونیِ خصومت آمیز مبارزه میکند.
شبح در پوسته پیامد انیمه ی علمی تخیلی مامورو اوشی در ۱۹۹۵ است که با ترکیب انیمیشن سلولوئیدی با CGI انقلابی در این ژانر به پا کرد. در شبح در پوسته آخرین بقایای زیست شناختی بافت مغزی را به وجود آوردند که روحی که به بدن ماشینی ضمیمه شده است را به راه میاندازد در حالی که در بیگناه (۲۰۰۴) این روح میتواند دوچندان شود و به طور نامحدود تولید شود. مرز بین هستنده ی انسان و ماشینی در این انیمه بیش از حد مبهم میشود. در این انیمه باتو، یک کاراگاه سایبُرگ، میکوشد تا به راز هولناک واقعهی خودکشی رباتها پی ببرد. بر طبق نظر اوشی، خود (self) ضرورتاً به سلول های زیست شناختی ربطی ندارد و ربات ها میتوانند در خودکشی های شان بسیار انسانی تر از انسانهایی باشند که ماشین ها را برای ارضای غریزه ی زیستشناختی ابتدایی ــ میل به تولید مثل ــ به طرز فریبنده ای می آفرینند.
از لحاظ تصویری، این فیلم راه انیمههای قدیمی پیش از خود را ادامه میدهد. ترکیب چشمگیر CGI و فرم های سنتی انیمیشن، سبک تمیز و دقیق، و حرکت سیالِ تصاویر شدیداً گیرای آن را موجب شده است. از آنجاکه این فیلم یک کارآگاه سایبرگ را نشان میدهد طبعاً خصیصهی چهرهی مغموم سگی از نژاد باست هوند را هم به تصویر میکشد.
در سال ۱۹۴۹، اوسامو تزوکا فیلمی ساخت که دلالت هایی شبیه به متروپولیس فریتز لانگ (۱۹۷۲) دارد. میشی، ربات انسانی شده در انیمه ی او متولد شد. این اندروید درماندگی انسان را در نسبت با نیروی تکنولوژیک و ویرانگر میدان جنگ مدرن تجسم بخشید، بنابراین تعجبی ندارد که کاراکترهای کانونی اغلب انیمه های استیم پانک از این قرارند. در اقتباسی که در سال ۲۰۰۱ از این مانگا شد میشیِ تغییر جنسیت داده و به تیما تبدیل میشود، اندروید مونث زیبایی که به موضوعِ عاطفه ی پسر انسانی، کنچی، بدل میشود. در حالیکه در فیلم فریتز لانگ و نیز در مانگا، تمرکز اصلی بر اصطکاک بین طبقات اجتماعی متفاوت است، در انیمه تضاد بین انسانها و ماشین های جایگزین به مسئلهی کانونی تبدیل میشود. متروپولیس اساساً ماجرای یک عاشق بیفرجام دیستوپیایی به سبک رومئو و ژولیت است و تا آخرالزمانی که به کنترل کامپیوتر درآمده اوج میگیرد. هر چند، نقطهی اوج متروپولیس بسیار تماشاییتر از سایه ی خفقانآورِ یک آسمانخراش است.
انیمه ی شهر اشباح که برنده ی اسکار ۲۰۰۳ شد افسانه ای جادویی درباره ی خدایگان و یک قهرمان است، افسانه ای درباره ی اینکه چگونه جهان مدرن به گذشته بیحرمتی می کند، و سرانجام اینکه این انیمه از لحاظ تصویری مبهوت کننده است. هرچند همه ی این توصیفات استثنایی به نظر میرسند، اما دقیقاً چرا این فیلم میازاکی در دنیای غرب بسیار مشهور شد؟ داستانهای میازاکی معمولا حول موازنه بین طبیعت و قدرت باستانیِ خدایگان و برتری گستاخانهی جهان انسانی دور میزند. به جای ارجاعی قاطع به مادرـطبیعت (که در ناوسیکا در دره ی باد و پرنس مونونوکه مشهود است) در این فیلم، چی هیرو به جهانی غیرمادی وارد میشود که بیشتر جامعه ای قدیمی را فرا میخواند. جامعهای که بر پایه ی سنت ها ساخته شده، و در خطر قرارگرفتن زیر سایهی یک جهان مدرن فن سالار و کارمحور است.
تلاش چی هیرو برای نجات والدین اش با کشمکش دختر کوچکی مقارن میشود که در دوره ی مدرن بزرگ شده، جایی که مدل خانواده ی قدیم از بین رفته. بنابراین، نیروی جادوییِ شهر اشباح در بازگوییِ یک داستان جهانشمول به شیوهای پریشان کننده و قرن بیست و یکمی است، که البته یک قاشق چایخوری از جادوی میازاکی هم به آن طعم داده است.
این مطلب توسط یکی از جهانگردان اروپایی به نام ماریا نوشته شده که ۱۰ دلیل برای سفر گردشگری به ایسلند را بیان کرده است و به شما نیز توصیه می کند که حتماً سفری به ایسلند داشته باشید.
من هر بار که درباره سفر به اروپا رویا پردازی می کنم, “ایسلند” در بالای لیست سفرهایم قرار دارد. دیدن تصاویر مختلف از زمین های یخی و خواندن داستان هایی درباره این کشور در وب, علاقه من برای رفتن به ایسلند را بیشتر می کند و مطمئنم به زودی این شانس را خواهم داشت که به آنجا بروم.
پس تا آن موقع درباره سفر خود رویاپردازی می کنم و تعطیلات ایسلندی ام را با ساخت یک لیست الهام بخش از همه مکان های دیدنی و تجربه هایی که آنجا خواهم داشت, برنامه ریزی میکنم. اما حرف زدن کافیست! در اینجا ۱۰ دلیل برای سفر کردن من و شاید شما به ایسلند وجود دارد را بخوانید.
یکی از کارهای مورد علاقه من وقتی می خواهم واقعا یک کشور را تجربه کنم، پیاده روی است. پیاده روی شما را بهتر به طبیعت و روح یک کشور متصل می کند و پیاده روی روی یخ در ایسلند قطعاً یک تجربه یکتا در طول عمر است. با پیاده روی در ساحل جنوبی ایسلند حتی می توانید برخی آتشفشان ها و آبشارهای چشمگیر این کشور را ببینید.
صحبت از آتشفشان شد، دلیل بعدی من برای اینکه خیلی دوست دارم به ایسلند سفر کنم این است که واقعاً می توانید وارد یک آتشفشان شوید. البته این از نوع آتشفشان های خاموش است، ولی همچنان تجربه ای باور نکردنی است. من دقیقاً نمی توانم اسم این آتشفشان را تلفظ کنم ولی هر آنچه که هست، این کار را باید انجام بدهم.
من از آب متنفرم. بخاطر همین است که تا حالا از انجام فعالیت های آبی دوری کردم. ولی هیچ چیز در دنیا نمی تواند جلوی من را برای داشتن بهترین تجربه غواصی در شکاف Silfra بگیرد؛ پدیده شگفت آور زیبا در زیر آب ایسلند. شهرت جهانی آن ثابت می کند که چقدر شیرجه زدن در آب های یخ زده شکاف Silfra می تواند شگفت انگیز باشد.
ظاهراً چیزی به عنوان اتومبیل برفی روی یخ در ایسلند وجود دارد و من خیلی برای آن هیجان زده ام. تصور کنید که مکان های دیدنی و منظره های زیبا را در حالی که دارید روی یخ ماشین سواری می کنید تماشا کنید.
یکی دیگر از کارهایی که در این سفر دوست دارم انجام بدهم، پیاده روی فوق العاده در دره Asbyrgi در شمالی ترین قسمت کشور است. دیدن تصاویر آن برایم بسیار لذت بخش است و می توانم تصور کنم که چقدر عالی می شود، اگر در زندگی واقعی و از نزدیک آنجا را ببینم. همچنین چند افسانه بسیار هیجان انگیز در مورد تشکیل دره Asbyrgi وجود دارد که من واقعاً دوست دارم آنها را از مردم محلی بشنوم.
Skaftafell منطقه ای در جنوب شرقی ایسلند است که در آن می توانید دیدنی ترین مناظر مثل آبشارها، رودخانه های یخبندان، جنگل های چوبی، مسیرهای پیاده روی و … را ببینید. آنجا هم چنین جایی ست که غار شگفت انگیز یخی Skaftfell وجود دارد.
اینجا خانه بسیاری از آبشار های مهیج مانند Skógafoss ،Goðafoss یا Hjálparfoss است. من آبشارهایش را فقط در عکس ها دیدم ولی همین کافیست تا آنها را تبدیل به یکی از دلایل من برای سفر هر چه زودتر به ایسلند کند.
در واقع یکی از اهداف لیست سفر من, دیدن چشمه آبی (Blue Lagoon) در ایسلند است. این برای من تقریباً غیرواقعی به نظر می رسد، به همین خاطر خیلی خوشحال می شوم که در چشمه آبی غوطه ور شوم و مستقیماً تجربه اش کنم.
پایتخت این کشور یعنی شهر ریکیاویک، یکی دیگر از مکان های افسانه ای است که من از دستش نخواهم داد. قدم زدن در اطراف بندر قدیمی، پیک نیک در نزدیکی حوضچه Tjörnin، دیدن کلیسای معروف Hallgrímskirkja، یا فقط پرسه زدن در اطراف شهر، همه این ها از نظر من خوب به نظر می رسند.
دیدن شفق های شمالی همیشه در جایگاه شماره ۱ از لیست سفر من قرار دارد و ایسلند شرایط خوبی را برای نمایش شفق شمالی ارائه می دهد. این برای من باورنکردنی ست که این پدیده به صورت طبیعی رخ می دهد و تمام آسمان را روشن می کند. تنها چیزی که می خواهم این است که آنجا باشم و خودم آنرا ببینم.